farhange.honare1
best
شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : farhange مینويسم از تو
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم.
تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.
پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ وغمگينت حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
ديروز به ديدنم آمده بودي با يك دسته گل سرخ و يك نگاه مهربون
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||
|